امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به نام خدا» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

حلزون


چشمانم را بستم و عین آدم بزرگها روی شن های نرم ساحل بدنم را رها کردم . اولین باری بود که احساس شجاعت و موفقیت را همزمان با پوستم مزه میکردم . بدون اینکه ترس از زمین خوردن داشته باشم این کار را کردم . آرامش مانند خون در رگ هایم جریان پیدا کرد . حس غیرقابل توصیفی است ( از موصوف و صفت عذر میخواهم همینقدر در توانم بود . ) واقعا چرا وقتی از پایان داستانی با خبریم شجاع و متواضع برخورد میکنیم ؟ کاش دنیا هم اینگونه بود و سرنوشت و قسمت را روی کاغذی بر پیشانی تک تک آدم ها میچسپاندند . ذهنم با این افکار درگیر بود که حس کردم موجودی روی پا هایم راه میرود . اگر راستش را بگویم تمامی شجاعت و آرامشم را " ترس " زیر سوال برد . چشمانم را باز کردم و پا هایم را سریع جمع کردم . و با موجود کوچکی رو به رو شدم . به علاقه در نگاه اول اعتقاد دارید ؟ گویا چشمانم به او علاقمند شدند و خیلی آرام دنبالش کردند . در آن لحظه سختی های زندگی یک حلزون مثل فرفره مغزم را قلقلک میداد ، هر چه بیشتر دنبالش میکردم این افکار بیشتر و بیشتر میشد . به نظر شما آنها هم سرنوشت و قسمت دارند ؟ اینکه خیلی آرام و طولانی به مقصدشان میرسند آزارشان نمیدهد ؟ چقدر صبور هستند این حلزون ها ... اصلا دلم نمیخواهد جای آنها باشم . با " صبر " میانه ی خوبی ندارم ، داستانش مفصل است . ( فقط همین را بدانید که میانمان شکر آب است . ) 💌 پ.ن: در مقابل مشکلات و دشواری هایی که پیش می آید کمی متواضع و شجاعانه عمل کنید . اینکه کسی آن بالا عاقبتمان را میداند و بد ما را نمیخواهد بس است که روزنه امید و روشنایی را درون منجلاب مشکلات پیدا کنید . همین ... 🙋 به قلم #امیر_ضعیفی با تشکر از #حلزون کوچولو 🐌 ، #شن های #ساحل 🏄 ، برادران #موصوف و #صفت و تمامی دست اندرکاران به خصوص کارگردان #خدا 💝

  • امیر ضعیـفی
  • ۱۱
  • ۰


چقدر زیباست کسی رادوست بداریم 

نه برای نیاز..

نه از روی اجبار..

و نه از روی تنهایی..

فقط برای اینکه "لایق دوست داشتن" باشد .

  • امیر ضعیـفی