امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
  • ۱۱
  • ۰


چقدر زیباست کسی رادوست بداریم 

نه برای نیاز..

نه از روی اجبار..

و نه از روی تنهایی..

فقط برای اینکه "لایق دوست داشتن" باشد .

  • امیر ضعیـفی
  • ۱
  • ۰

بازندگان

موضوع : بازندگان
.
.
ما همگیمان بازنده به دنیا آمده ایم . آمده ایم که ببازیم و برویم پی کارمان ... آدم و حوا باختند ، امتحان خدا را قبول نشدند ، تبعید شدند ، تجدیدشان را پاس کردند و بخشیده شدند . از همان اول حق انتخاب نداشتیم . حتی نگذاشتند زندگی کردن و نکردنمان را انتخاب کنیم . قدرت انتخاب اسم هم برای خود نداشتیم . به ما اجازه انتخاب کردن زبانمان را هم ندادند . از من بپرسید ، ما بازی را باختیم . ما " قمار زندگی " را خیلی وقت است باخته ایم . فعلا که داریم در دنیای بازندگان زندگی میکنیم و منتظریم که به ما شانس دوباره بدهند . شاید این بازی برای ما کمی نا عادلانه بود . ما قمار باز بدنیا نیامده بودیم .
شاید ما اشرف مخلوقات هم نبودیم ...
.
.
.
نوشته از #امیر_ضعیفی 💟 #بازندگان #بازنده #قمار_باز #قمار #زندگی #محسن_چاوشی

  • امیر ضعیـفی
  • ۰
  • ۰

موضوع : صرفا برای میوه ها
.
.
آقای گلابی به اصطلاح روشنفکر : (( اون احمق ها رو ببین . همش دارن میخندن ، کسی نیست بهشون بگه آخه ( میوه ) های حسابی خنده چه فایده ای داره ؟ دارید وقتتون رو تلف میکنید . حالم از همشون بهم میخوره . میوه های نرسیده ایی بیش نیستن . به خودم افتخار میکنم جزو اونها نیستم .)) از آن طرف خانم طالبی تجمل گرا :(( ها ها ها ها ، اینا رو ببینید تو رو خدا چرا اینقدر شاد هستند ؟ نمیگن یه موقع از شدت خنده و لبخند صورتشون خط بیوفته ؟ اصلا به فکر خودشون نیستن .میوه های نرسیده زشت ، افتخار میکنم جزو اونا نیستم . اون همه زشتی رو چطور میتونستم تحمل کنم آخه ...)) همینطور خیار سبز و کلم و هویج به ترتیب به آنها طعنه میزدند . پادشاه میوه ها ، انبه :(( بگذارید ببینم ، این میوه ها چرا اینگونه رفتار میکنند ؟ این خنده های الکی اصلا در شان میوه های من نیست . یک موقع آبرویمان را جلوی اجنبی ها نبرند . خدا خودش بخیر کند . )) پرتقال ها فارغ از اینکه به حرف های آنها توجهی نمیکرند ، بلکه بیشتر و بیشتر میخندیدند و خوشحال بودند .
پی نوشت : چشم رو هم بزارید میبینید رسیدید به چهل و اندی سالگی ، خاطرات و عمر با برکتتون عین یه پیام بازرگانی از توی فکرتون رد میشه . با خودتون میگید این همه حرص خوردن ارزشش رو داشت ؟ اینهمه سختگیری کردن چی ؟ به خودتون میگید که آیا واقعا زندگی کردید ؟! عصبانی شدنا ، حسادت ها ، طمع ها چی شد ؟ آخرش که چی ؟ به خودتون میگید الان خوشحالید ؟ من که میگم هنوز دیر نشده ، نمیگم تلاش نکنید ، نمیگم واسه هدفتون نجنگید ، نمیگم تسلیم بشید . اما یه خورده مراعات این با هم بودن ها رو بکنید . طوری بخندید که پس فردا پشیمون نشید . طوری جوونی کنید که بعدا تو پیری حسرتش به دلتون نمونه . اینو بدونید هیچکس تو زندگی نمیتونه به خوبی خودتون ، خودتون باشه . فرقی نداره کدوم میوه هستید ، اما پرتقالی زندگی کنید . 😉 از #پرتقال ها ممنونم نقششون رو عالی بازی کردند ، از آقای #گلابی و خانم #طالبی تشکر میکنم منت سر ما گذاشتن تو داستان ما بودن ، از پادشاه محترم #انبه ممنونم که اجازه دادند داستان تو شهر اونا نوشته بشه ، #خیار_سبز و #کلم و #هویج که از میوه های با مرام و خاکی شهر میوه ها هستند تشکر ویژه میکنم ، #نوشته و #داستان هم از

  • امیر ضعیـفی
  • ۰
  • ۰

من هر چیزی را که دوست دارم، با تمام وجودم دوست ❤️ دارم. مثلا از زیباترین ها، #او 👸 را ، از چشم ها، رنگش چشمش👀 را ، از مو ها ، موی فرش را، از ماه‌ها، ماهی که او به دنیا آمده است را، از روز ها ، روی که برای اولین بار دیدمش را دوست دارم... #امیر_نویس #دلنوشته #امیر_ضعیفی

  • امیر ضعیـفی
  • ۰
  • ۰

مقاومت

موضوع :   


اگر انسان به درجه ای برسد که هر آنچه خوب و بد را ، زشتی و زیبایی را ، خوشی و ناخوشی را فقط به شکل گامی برای پیشرفت خود ببیند ، او آماده پخته شدن و رسیدن به درجه والای " انسانیت " است . در روی زمین چیزی نیست که بتواند در برابر کسی که هیچگاه مقاومت نمی کند بایستد.  آب از آن رو نیرومندترین عنصر است که کاملاً غیر مقاوم است. آب می تواند صخره را بشکافد و هر چه را که در برابرش قرار گیرد از سر راه بردارد.
هر موقعیتی (حتی آنچه را پیش روی دارید و  شکست باشد) را "موفقیت" بدانید و انرا خیر و صلاح. چون شری وجود ندارد. جز خدا قدرت دیگری وجود ندارد و خدا همیشه خیر و برکت است. شر زاییده خیالات نادرست آدمیست.
در برابر شر مقاومت نکنید, مغلوب بدی نشوید. در غیر اینصورت آنرا بیشتر به سوی خود جذب می کنید. با کلام و قانون تبدیل بدی را به نیکویی مغلوب سازید.
.
.
.
#چهار_اثر #فلورانس_اسکاول_شین با اندکی تغییر و تلخیص #امیر_ضعیفی #ما_بزرگ_و_نادانیم
@amir_zaefi

  • امیر ضعیـفی
  • ۱
  • ۰

فراموشی

موضوع : فراموشی
.
.
.
اه ، خواب به چشمانم نمی آید . تمنا میکنم کمی تنهایم بگذارید . دست از سرم بر دارید . از جان بی جانم چه میخواهید ... درگیری من با " فکر و خیال " کاملا احمقانه است . انگار دارم با خودم میجنگم . حتی فکر اینکه روزی کسی مرا به یاد نیاورد ، مو بر تنم سیخ میکند . من آدمی هستم که بزودی هیچکسی من را یادش نمی آید؟ هیچ کسی دلش برایم تنگ نخواهد شد ؟ هیچ کسی تاریخ تولدم را حفظ نخواهد کرد ؟ دوستانم چه ؟ آنهایی که شب و روزم را با آنها گذارندم چه ؟ آنها هم از من یاد نمیکنند ؟ تنها کلمه ای که میتوانم در وصف این حالم بگویم " وحشت انگیز " است . فکر کنید " تناسخ " واقعیت داشته باشد. من اگر باشم دوباره خواهم مرد . چرا ؟ وقتی بدانم دوستانم برای خودشان سالها بعد جشن گرفته اند و میخندند ، وقتی ببینم خانواده ام عکس هایم را در آلبوم قدیمیشان زیرشیروانی رها کرده اند که لانه عنکبوت ها شده ، وقتی بیینم آدم هایی که برایم آنقدر مهم هستند که شب و روزم را با خیالشان حرام میکنم فراموشم کرده اند چگونه میتوانم نفس بکشم ؟ چقدر از فراموشی میترسم . کاش میشد اسمم را در کتاب های تاریخی که دانش آموزان سال ها بعد باید حفظ کنند مینوشتم . شاید آنطور اقلا برای پاس کردن تجدید هایشان که شده از من یاد میکردند . اینطور نیست ؟ #امیر_ضعیفی
.
.
.
#دستنوشته #امیرنویس #فراموشی #تاریخ #وحشتانگیز #یادبود

  • امیر ضعیـفی
  • ۱
  • ۰

اول بهار

موضوع : اول بهار
.
.
.
صبح زود از خواب بیدارش کردم . سعی کردم براش صبحونه درست کنم . میدونید که ؟ اونقدر ها هم تنبل نیست که خودش نتونه پتو رو از رو " خودش " بزنه کنار . با پیژامه راه راهی که روز تولد براش کادو گرفته بودم با اخم اومد رو صندلی نشست . من هم وقتی قوری داشت سوت میکشید به صفحه حوادث روزنامه خیره شده بودم و زیر و روش میکردم . طبق معمول باز هم قر زدن هاش شروع شد . من هم با لبخند بهش نگاه میکردم . قبلا بهم گفته بود این کار اون رو عصبی میکنه ولی موقع قر زدنش هم جذابه لعنتی !!! نمیدونم چطوری عاشق همچین مردی شدم اما واقعا دوستش دارم .
پنجره رو که باز کردم با دست زد رو شونه ام و اشاره کرد به شکوفه های درخت سیبِ توو حیاط و گفت:
- می‌بینی؟!
حتی خدام با اون همه رحمن و رحیم بودنش دلش به حال زار من و امثال من نسوخته! تا همین چند وقت پیش اگه همین درخته رو می‌دیدی گمون می‌کردی یه جوری مرده که دیگه صدتا بهارم زنده ش نمی‌کنه، حالا ببینش؟! شده خودِ زندگی! اون وقت منِ اشرفِ مخلوقات چی؟! هیچ! یه عمره همون زخمیم که بودم!
کاری ندارما، ولی کاش ما آدمام چارفصل بودیم مثل این دار و درختا. هوا که خوب می‌شد، حالِ بد ما هم خود به خود خوب می شد؛ بهار می‌شد دلمون، بهاری می شد حال و هوای زندگیامون. پاییز و زمستون و برف و بارون و حال خرابی و غم داشتیم، ولی بهار و تابستون و روزای خوش و شادی داشتیم...
پوسیدیم از بس خزون بودیم آخه!
چیزی نگفتم. یه نفس عمیق کشید و نگاه خیره شو از شکوفه ها گرفت و دوخت به سقف اتاق
- ولی راستِ راستشو اگه بخوای...
اینجوری که ما چارفصلمون شده بغض و جذام و زمستون، بعید میدونم هیچ عید و بهاری دردی از دردامون دوا کنه...
.
.
.
#طاهره #امیرضعیفی #بهار #دستنوشته #داستان #جذاب #فصل #چهارفصل بازنویسی

  • امیر ضعیـفی