● نیمه شب نیمه های شب بود که احساس بی قراری کردم . دلم آروم و قرار نداشت . هی از رو تخت بلند میشدم . میرفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب میخوردم و برمیگشتم . هی تو اتاقم راه میرفتم . نمیدونم چم شده بوده که اینقدر بی تابی میکردم . گوشیو برداشتم و به یکی پیام دادم . همینجوری که داشتم پیام میدادم و باهاش درد و دل میکردم . یهو یاد یه آیه ای افتادم .« أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » . با خودم گفتم چه عجب این آیه واسه حال و روز الان منه . به ساعت روی دیوار نگاه کردم . ساعت 3 رو نشون میداد . پا شدم و وضو گرفتم . بعد از خوندن دو رکعت نماز شب سرمو گذاشتم رو جا نماز و دعا کردم . اول واسه خانواده خودم . واسه اینکه همیشه در کنار هم شاد و خوشحال زندگی کنیم . بعدش برای خودم دعا کردم . که دلم آروم بگیره . که به اون چیزایی که میخوام برسم . و آخرش هم برای اونی که نصف شب باهاش درد و دل میکردم . واسه موفقیتش . واسه عاقبت بخیریش . واسه اینکه غم و غصه از دلش دور بشه . واسه اینکه به تموم آرزوهاش برسه . جا نمازمو که جمع میکردم احساس سبکی میکردم . احساس آرامش ... سرمو گذاشتم روی بالشت و با لبخند خوابیدم ... ■ #نوشته ی #امیر_ضعیفی 👈اینستاگرام
متنتون عالی بود واقعا👏
اویی که ما را آفریده فقط از حال دلمان خبر دارد