امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

نیمه شب

● نیمه شب
نیمه های شب بود که احساس بی قراری کردم . دلم آروم و قرار نداشت . هی از رو تخت بلند میشدم . میرفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب میخوردم و برمیگشتم . هی تو اتاقم راه میرفتم . نمیدونم چم شده بوده که اینقدر بی تابی میکردم . گوشیو برداشتم و به یکی پیام دادم . همینجوری که داشتم پیام میدادم و باهاش درد و دل میکردم . یهو یاد یه آیه ای افتادم .« أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » . با خودم گفتم چه عجب این آیه واسه حال و روز الان منه . به ساعت روی دیوار نگاه کردم . ساعت 3 رو نشون میداد . پا شدم و وضو گرفتم . بعد از خوندن دو رکعت نماز شب سرمو گذاشتم رو جا نماز و دعا کردم . اول واسه خانواده خودم . واسه اینکه همیشه در کنار هم شاد و خوشحال زندگی کنیم . بعدش برای خودم دعا کردم . که دلم آروم بگیره . که به اون چیزایی که میخوام برسم . و آخرش هم برای اونی که نصف شب باهاش درد و دل میکردم . واسه موفقیتش . واسه عاقبت بخیریش . واسه اینکه غم و غصه از دلش دور بشه . واسه اینکه به تموم آرزوهاش برسه . جا نمازمو که جمع میکردم احساس سبکی میکردم . احساس آرامش ... سرمو گذاشتم روی بالشت و با لبخند خوابیدم ... ■ #نوشته ی #امیر_ضعیفی   
👈  اینستاگرام

نظرات (۱)

  • the most unknown human
  • متنتون عالی بود واقعا👏

    اویی که ما را آفریده فقط از حال دلمان خبر دارد

     

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.