موضوع: بیچاره رهایم کنید . بگذارید فقط برای یک دقیقه ببینمش . چه میشود مگر ؟ آسمان به زمین می آید ؟ خورشید از آن طرف طلوع میکند ؟ من که " لولو خورخوره " نیستم که بخواهم یک لقمه اش کنم . اگر نمیخواهد مرا ببیند خب چرا شما ها را فرستاده است مانع من شوید ، خودش بگوید ( برو ) میروم خودم را گم میکنم آنجایی که عرب نی بیاندازد ... . . . 💢این آخرین تلاش های مردی بود که قرار بود روزی عاشقش بشوم . داستان چه زود رنگ عوض کرد. این قانون طبیعت است که سه ماه پاییز باشد ، سه ماه زمستان . این قانون من است که نگذارم آدم های اشتباهی وارد زندگی ام شوند و تباهش کنند . دلم به حالش سوخت . مرد " بیچاره " را اینگونه رد کردم برود پی کارش . دلیلش هم اشتباهی بود که مرتکب شده بود . او واقعا اشتباهی بود. باید میرفت . آدم های اشتباهی باید بروند . این خصلت را از پدرم به ارث برده ام . چیز هایی که باعث ناراحتی ام بشوند را از روی درخت زندگی ام هرس کنم . گاهی برای پیشرفت کردن باید چیز های را از دست داد ، شکست هایی را خورد ، طعنه هایی را شنید ، گریه هایی را کرد . همین چیز ها از آدم " انسان " میسازد . جدا از این حرف ها ، باید قیافه آن بیچاره را که گریه میکرد میدیدید ، مرد گنده انگار از دماغ فیل افتاده . مثل گوجه فرنگی قرمز شده بود . حیف که داستان جور دیگر رقم خورد ، وگرنه همچنان دوستش داشتم 😍... . . . #امیر_ضعیفی ، #دستنوشته ، #خودمونی