امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

❤️ چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی ؟

امیر ضعیفی

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دستنویس» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

خستگی

واقعا به کلمه " خسته " تمام زندگی ام را بدهکارم . هیچگاه معنای واقعی آن را نفهمیدم ، هیچوقت نفهمیدم مردم کجا این کلمه را استفاده میکنند . ولی حس یک خائن را دارم . بله حس میکنم که به کلمه خسته خیانت کرده ام . شاید او مرا به خاطر اینکه درکش نکردم ببخشد ولی وجدانم را چه کنم ؟ هر چه باشد وجدانم مثل صمیمی ترین دوستم جیک و پوک مرا میداند . حتما میگویید چرا چنین فکری میکنم ؟ من برای پنهان کردم غم هایم ، برای اینکه بخواهم تنها باشم ، یا هر وقت احساس دلتنگی کردم به بقیه یک کلمه میگویم " خسته ام " و بقیه اش را میسپارم به دستان این کلمه که همه چیز را راست و ریست میکند . شما از " خسته " خبری دارید ؟ آخر میخواستم برایش نامه عذرخواهی بنویسم . آدرسش را نمیدانم ، چندین بار به اداره پست رفتم ، آن کارمند بد اخلاقش هم بار ها مرا جواب کرده است . همسایه های قدیمی اش میگویند مدتی افسردگی گرفته بوده سپس بی خبر به جایی رفته است . فکر اینکه ناراحتی اش به خاطر من بوده خواب و خوراک را از من گرفته است . دور از جان شما هر شب کابوس میبینم . شاید من واقعا گناهکارم ؟؟؟ .
.
به قلم #امیر_ضعیفی .
.
هشتگ : #خسته #خستگی #دلنوشته

  • امیر ضعیـفی
  • ۱
  • ۰

دوباره پاییز

 

موضوع : دوباره پاییز 🍁

تق تق تق ... با شنیدن صدای در 🚪 بدنم لرزید ، کشان کشان با بی حوصلگی 😑 خود را به در رساندم . از چشمی در نگاهی 👀 به بیرون انداختم . کسی نبود که نبود . با خودم گفتم شاید من دیوانه شده ام ؟ نه ! گوش هایم 👂، گوش های عزیزم که به من دروغ نمی گویند !!! شاید با هم کمی شوخی 😅 داشته باشیم ولی من که خوب میشناسمشان ، اهل این با نمک بازی ها این موقع شب نیستند . دوباره با دلهره از چشمی به بیرون نگاه 👀 کردم . چشمانم چیزی برای دیدن نداشتند . نفس عمیقی کشیدم . سینه سپر کردم . کلید را چرخاندم و در را محکم باز کردم . با صدای پخخخخ و خنده دختری از جا پریدم . زهره ام ترکید . جا خوردم . پاییز این موقع سال ؟ شاید راهش را گم کرده . ابرو هایم را در هم کشیدم و گفتم :(( پاییز خانم ، این چه موقع اومدنه ؟ راهتونو گم کردید ؟ .)) با پوزخند گفت :(( مگه نمیدونی ؟ خواهرم تابستون جدیدا خیلی عصبانیه . طفلکی بچش " شهریور " از ترس بهم تلفن کرده ، خاله قربونش بره من اومدم ببینم چه خبره .)) من هم با خنده گفتم :(( واقعا هوا بس ناجوانمردانه گرم است .)) پاییز را دعوت کردم تشریف بیاورد داخل ، اینطوری بد است آخر جلوی در ، همسایه ها چه فکری میکنند . او پیشنهادم را نپذیرفت . گویا نظم خانواده طبیعت اینگونه بهم میریخت . سفارش شهریور را خیلی کرد و گفت هوایش را داشته باشید . و بگویید در اولین فرصت دختر خاله اش " مهر " جای او را میگیرد . قبل از آنکه برود به او گفتم مردم از بس از پاییز برایشان نوشتم ، فکر میکنند دیوانه ای چیزی هستم . پاییز فقط لبخند زد و خداحافظی کرد . همانطور که به قدم هایش نگاه میکردم در فکر فرو رفتم . مگر میشود از پاییز ننوشت ؟ مگر بهتر از پاییز هم پیدا میشود ؟ حواسمان آیا به آدم های پاییزی دور برمان هست ؟ - از #پاییز 🍁 برای آمدنش ، از #گوش هایم 👂 برای دروغ نگفتنشان ، از #قلم برای نوشتنش ممنونم . #امیر_ضعیفی ، 💛 #سارا 🎵#دستنوشته

  • امیر ضعیـفی